اوااوا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

هدیه اسمانی’اوای دلنشین زندگی,

اولین حرکت

امروز برای اولین بار حرکت های کوچولوتو حس کردم. ٥/٣/٩١ اولین باری که حس کردم تو , همیشه منو همراهی می کنی و تو وجود من داری شکل میگیری. خیلی حس قشنگیه که یه موجود توی وجود ادم شکل بگیره و رشد کنه. هر حرکت تو هزار تا معنی می تونه داشته باشه. می تونه به معنی اعتراض باشه,به معنی ابراز وجود باشه,معنای خوشحالی داشته باشه و...........  . اما هر معنایی که داره برای من شیرینه,چون از سلامت تو مطمئن میشم و امیدوار تر. هنوز نمی دونم دختری یا پسر.اما هر چی که هستی دوست دارم سالم باشی و همدم و دوست و یاور رهایی مامان باشی. هر دو تاتون رو خیلی دوست دارم.  
26 مرداد 1391

بدون عنوان

تاریخ ٢/٣/٩١ امروز ازمایش چهار نوبته برای دیابتم داشتم .از ساعت ٦ صبح تا ١٠ هر یک ساعت یک بار با بابایی رفتیم و ازمایش خون دادم. خیلی سخت بود ,هنوز نیومده باید بر می گشتیم و می رفتیم. ولی همه این سختی ها رو به جون می خرم که تو سالم باشی. کی بشه این روزها بگذره و تو به دنیا بیایی و نتیجه همه این سختی ها رو به اغوش بکشم.اینکه توی بغلم لمست کنم و تو را ببویم. در ارزوی این چنین لحظه ای, لحظه شماری میکنم.
26 مرداد 1391

اولین حس بابا به نی نیش

در تاریخ ٢٣/٢/٩١ با بابایی رفتیم و سونوی ان تی رو انجام دادم. دکتر گفت که همه چیز خوبه و همه اندامهای حیاتیت تشکیل شده. خدا رو شکر .نمی دونی چقدر خوشحال شدیم. بابایی برای اولین بار صدای قلبت رو شنید.وای که چقدر کیف کرده بود.میگفت برای اولین بار تازه حست کردم وفهمیدم که هستی. اینکه چقدر دوستت داره و چه حسی نسبت بهت داره. الهی که سالم به دنیا بیایی و ما رو بیشتر از اینها خو شحال کنی. منتظرت هستیم .
26 مرداد 1391

دیابت بارداری

بعد از اینکه یک کم از بابت اینکه تو سالمی خیالم راحت شد ,وفهمیدم که قلبت تشکیل شده و هزاران هزار بار خدا رو شکر کردم بعد از انجام یک سری ازمایشات در تاریخ ١١/٢/٩١ فهمیدم که دیابت بارداری دارم. دوباره نگرانی های مامان شروع شد.فکر اینکه برای تو مشکلی پیش نیاد داره دیوونه ام می کنه. نگرانم از اینکه این دیابت روی تو اثر بذاره و خدای نکرده مشکلی برات پیش بیاد. وای خدایا نی نی مو به خودت می سپارم.مراقبش باش  
26 مرداد 1391
1